جدول جو
جدول جو

معنی برف آب - جستجوی لغت در جدول جو

برف آب(دخترانه)
آبی که از ذوب شدن برف سرازیر می شود و جویباری تشکیل می دهد (نگارش کردی: بهفراو)
تصویری از برف آب
تصویر برف آب
فرهنگ نامهای ایرانی
برف آب(بَ)
برفاب. آب برف. (برهان) (ناظم الاطباء). ماءالثلج. آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برفاب
تصویر برفاب
آب برف، آبی که برای خنک شدن آن تکه ای برف میانش انداخته باشند، برای مثال به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱ - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برف روب
تصویر برف روب
روبندۀ برف، کسی که برف را از روی بام یا زمین می روبد، ماشین های مخصوص که در زمستان جاده ها را از برف پاک می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی آب
تصویر بی آب
جایی یا زمینی که آب نداشته باشد، کنایه از بی رونق، بی طراوت، کنایه از رسوا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(قُ رُ)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان. موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی آن معتدل است. 54تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). گویا مصحف غرقاب باشد
لغت نامه دهخدا
کنایه از بی رونق، (برهان) (آنندراج) (شرفنامه)، بی طراوت، پژمرده:
و آن لبان کز وی برشک آمد عقیق آبدار
چون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد،
سوزنی،
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن است که دارای 708 تن سکنه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، که به بدی شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به برف آب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج. سکنۀ آن 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از دهستانهای بخش دودانگۀ شهرستان ساری است. در سمت شرقی بخش دودانگه بین چهاردانگه و دودانگه در طرفین رود خانه تجن واقع است و هوای معتدل و مرطوبی دارد. قراء این دهستان برفراز ارتفاعات سبز و خرم بین مراتع و مزارع دیمی سرسبز واقع است. در این دهستان دراطراف رود تجن و شعبات آن برنج زراعت می کنند. محصول عمده دهستان برنج و غلات و لبنیات است. این دهستان 34 پارچه آبادی با جمعیتی در حدود 5300 نفر دارد. قراء مهم آن عبارت است از: بالاده، تیلک، خلرد، رودبارک، کیاده و آبک سر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ یِ)
موج آب. کوهۀ آب. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). خیزآب. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 8هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 11000گزی شمال خاوری کامیاران و 8000گزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سنندج وهوای آن سرد. دارای 107 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علابخش مرکزی شهرستان سمنان است. دومین ایستگاه سمنان به دامغان واقع در 36500گزی. سکنۀ آن همان کارمندان ایستگاه راه آهن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آب گرم معدنی
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
مرغابی. (ناظم الاطباء). مرغ آبی. رجوع به مرغ آبی و مرغابی شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ فِ شَ)
اصیص. ظرفی که در اطاق شب هنگام برای ادرار بول پیران و بیماران به کار است
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
سوراخ کننده برف. ثاقب الثلج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اسلام آبادغرب. سکنۀ آن 615 تن. (فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان پاریز است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان و 100هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و بر سر راه مالرو مقصود به پسوجان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ساکنان آنجا از طایفۀ لری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 411 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ /دِ)
آنکه شغل برف روفتن دارد. کسّاح.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
دهی از دهستان قلعه تل، بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. سکنۀ آن 90 تن. آب آن از چشمه و محصول آن برنج، ماش، انار و بلوط است. ساکنان این ده از طایفۀ زنگنه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در بیست ویک هزارگزی جنوب کرمانشاه وجنوب و کنار رود خانه مرگ، واقع در دشت و سردسیر. آب آن از رود خانه مرگ. محصولات آن غلات و لبنیات و توتون و حبوبات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و در تابستان از طریق رباطقیماس اتومبیل می توان برد. در سه محل بفاصله یک کیلومتر واقع و به علیا و وسطی و سفلی مشهورند. در خره آب سفلی اشجار بید وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آبی که قبلاً زمین باغ را دهند تا بیل زدن آسان باشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر آب
تصویر پر آب
شاداب، آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفاب
تصویر برفاب
برف آب شده، آب برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف آش
تصویر ظرف آش
دورک دوری
فرهنگ لغت هوشیار
مایع لزجی و کشدار و قلیایی و تلخ و مهوع و زرد رنگ (علت وجه تسمیه) که به وسیله سلولهای کبدی ترشح میشود و بوسیله مجرای صفراوی اطراف لپکهای کبدی جمع آوری و وارد مجرای کبدی میشود و از آنجا به وسیله سیستیک داخل کیسه صفرا (زهره) میگردد و انباشته میشود زرداب در کیسه صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز به خود میگیرد در حدود 800 تا 1000 گرم در روز صفری تولید میشود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه آن آب است ولی زرداب در کیسه صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد صفرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برج آبی
تصویر برج آبی
دژ آبی سه آبام کژدم (عقرب) ماهی (حوت) و خرچنگ (سرطان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر آب
تصویر بر آب
تند سریعا بسرعت شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف آب
تصویر ظرف آب
آبخوری یامک جام آپدان آبدان راک تکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آب
تصویر بی آب
بدون آب فاقد آب، بی رونق بی طراوت، بی آبرو بی اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفاب
تصویر برفاب
((بَ))
آب برف
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در حوزه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی